عملیات محرم نام یکی از عملیاتهایی است که در جریان جنگ ایران و عراق است
این عملیات که از نوع عملیاتهای محدود بود در ۱۰ آبان ۱۳۶۱ با رمز یا زینب و به فرماندهی سردار حسن باقری آغاز شد و به مدت یک هفته بهطول انجامید.
مرحله اول
مرحله نخست این عملیات در ساعت ۲۲:۰۸ روز ۱۰ آبان ۱۳۶۱ آغاز شد و نیروهای ایرانی توانستند در کمتر از نیم ساعت شماری از نیروهای عراقی را به اسارت در آورده و در محور دیگر نیز نیروهای دشمن به استعداد یک تیپ را به محاصره در آورده و بیشتر آنها را اسیر کنند. در طی مرحله اول این عملیات ۵۵۰ کیلومتر مربع از خاک ایران از جمله ارتفاعات مهم منطقه ، پل چم سری ، حوزه نفتی بیات ، نهر عنبر ، شهر میمه ، موسیان آزاد و جاده عین خوش به دهلران ، از زیر دید و تیر رس نیروهای عراقی خارج شد و شهرک طیب عراق نیز تحت اشراف قوای ایرانی قرار گرفت .
مرحله دوم
مرحله دوم عملیات محرم در ساعت ۲:۳۰ بامداد سه شنبه ۱۱ آبان آغاز شد و نیروهای ایرانی محاصره دشمن را کامل کردند. همچنین ۱۵۰ کیلومتر مربع از زمین های اشغال شده آزاد و تعدادی از نیروهای عراقی به اسارت در آمدند .
مرحله سوم
این مرحله در ساعت ۲۲ روز ۱۵ آبان آغاز شد و هدف آن تصرف همه بلندی های غرب حمرین و جاده ها و مراکز مهم عملیاتی و ایجاد و تامین لازم برای جاده آسفالته چم سری ، شرهانی و زبیدات و جاده شوسه زبیدات – طیب بود.در این مرحله ۳۰۰ کیلومتر مربع از خاک عراق شامل پاسگاه های زبیدات ، شرهانی و ابوغریب و همچنین تاسیسات نفتی حدود ۳۵ حلقه چاه نفت به تصرف نیروهای ایرانی در آمد. این مرحله که مرحله آخر عملیات محرم بود در ساعت ۸ صبح روز ۱۶ آبان ۱۳۶۱ خاتمه یافت.
خلاصه گزارش عملیات :
نام عملیات : محرم
زمان اجرا : 10/8/1361
مدت اجرا : یک هفته
مکان اجرا : محور عین خوش – زبیدات در جبهه جنوبی جنگ
رمز عملیات : یا زینب ( سلام الله علیها )
تلفات دشمن : 10400 نفر کشته ، زخمی و اسیر
ارگان های عمل کننده : نیروی زمینی سپاه با پشتیبانی توپخانه ارتش
اهداف عملیات : آزاد سازی ارتفاعات مرزی حمرین و تصرف جای پا برای تهدید منطقه العماره عراق طی سه مرحله
خاطره ای از شهیده طیبه واعظی دهنوی
صاحب خانه اش گفته بود:"طیبه که به خانه ما آمد، ما سرمان برهنه بود،بی حجاب بودیم.
این قدر پند و نصیحت کرد و از قرآن و دعا گفت که ما دیگر یک تار موی مان را نگذاشتیم پیدا شود".
به ساواک که گرفته بودش و دستبند زده بود به دست هایش، گفته بود:
"مرا بکشید ولی چادرم را برندارید"
بار اولم بــود که مجروح میشدم و زیـاد بیتابـی میکــردم.
یکی از بــرادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونــسردی گفت :
چیه، چه خبــره؟ تو که چیـزیت نشده بابا !
تو الآن بایــد به بچههای دیـگه هم روحیــه بدی،
اون وقت داری گریــه میکنــی ؟!
تو فقط یک پایــت قطع شده، ببین بغل دستی ات ســر نداره !
هیچی هم نمیگــه !
این را که گفت، بیاختیــار برگشتم و چشمم افتاد بـه
بندهی خدایــی که شهیــد شده بود !
بعد تــوی همان حال که درد مجال نفس کشیــدن هم نمیداد،
کلی خندیــدم و با خودم گفتم:
عجب عتیقه هایی هستنــد این امدادگــرا.