امدادگران جنگ
پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۲، ۰۱:۰۸ ق.ظ
بار اولم بــود که مجروح میشدم و زیـاد بیتابـی میکــردم.
یکی از بــرادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونــسردی گفت :
چیه، چه خبــره؟ تو که چیـزیت نشده بابا !
تو الآن بایــد به بچههای دیـگه هم روحیــه بدی،
اون وقت داری گریــه میکنــی ؟!
تو فقط یک پایــت قطع شده، ببین بغل دستی ات ســر نداره !
هیچی هم نمیگــه !
این را که گفت، بیاختیــار برگشتم و چشمم افتاد بـه
بندهی خدایــی که شهیــد شده بود !
بعد تــوی همان حال که درد مجال نفس کشیــدن هم نمیداد،
کلی خندیــدم و با خودم گفتم:
عجب عتیقه هایی هستنــد این امدادگــرا.
۹۲/۰۶/۲۸