دلم تنگ شده برای خاکی شدن شلوارم و شن ریزه های داخل کفشم میان خاک های شرهانی که شاید غبار از باطن و روحم بردارد.
دلم تنگ شده برای عرق کردن زیر آفتاب داغ شرهانی تا شاید عرق شرم از شهدا را از رویم پاک کند و کمتر خجالت زده اش ان بمانم.
دلم تنگ شده برای خستگی های خادمین شرهانی که شاید قوت و قدرت و امیدم را افزون کند برای ادامه راهی به نام زندگی.
دلم تنگ شده برای غم غصه های سختی های شرهانی که شادابی روح را هدیه می کند و مست از سبوی شهدا می کند
اینجا شرهانی است ....
اینجا شرهانی است ،آخر دنیا، جایی که ملائکه بالهای خود را به خاک آن متبرک می کنند،اینجا خاک نیست ،اینجا افلاک است ، اینجا قتلگاه بهترین بندگان خداست ،اینجا محل عروج است ،اینجا زمین وآسمانش روضه خوان است (السلام علی الاعضاءالمقطعات)،اینجا گمنامی بیداد می کند،اینجا ارتفاعات 175 به خورشید نورمی بخشد،اینجادشت شقایقهای سوخته است ،اینجا شهدایش همدمی چون نسیم صحرا وزائری همچون مادرشان فاطمه (س)دارند ،اینجامعراج شهدایش سجده گاه ملائکه است ،اینجا دری از درهای بهشت است ،اینجا نهر دویرجش مقتل 300 تن از بهترین یاران خمینی (ره) است ، اینجا رنگ خاکش امتداد رنگ سرخ کربلاست ، اینجا فهمیدنش دل عاشق می خواهد ،اینجا بال ملاءک فرش زیر پاهای برهنه زائرین است ،اینجا شهدای عزیزش چشمهای قشنگ خود را زیرپای زائرین در خاک گذاشتند ،اینجا شرهانی است
گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه
توانا)، قصه از دیدار با یک مادر شهید شروع شد؛ مادر شهیدی که میگفت: «30 سال است
از پسرم بیخبرم»؛ مادر شهیدی که هر زنگ تلفن یا در قلبش را به تپش میانداخت، اسم
احمد که میآمد، یاد آخرین حرفهایشان در آخرین اعزام میافتاد.
ـ مامان، من میروم و دیگر برنمیگردم.
ـ تو که همیشه همینو میگی اما برمیگردی!
ـ نه این دفعه مطمئنم برنمیگردم.
سخت است در این سرا خدایا ماندن.......
دست
چپ، پای راست ، جمجمه ی خرد شده ، پوتین ، کلاشینکف
این بخشی از دستور نظامی نیست ...
این یک صحنه تصادف نیست ...
اینها پاسخ جدول کلمات نیستند ...
این حتی یک داستان کوتا هم نیست ...
این یک داستان بلند است که روی مین رفته است
و از سربازیش همین ها در دل زمین مانده
دست راست ،پای چپ ، جمجمه خرد شده ، پوتین ، کلاشینکف
تفحص شهدا
منطقه عملیاتی شرهانی ...
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
شرهانی امروز پاسگاه مرزی است که تقریباً در 100کیلومتری غرب اندیمشک واقع شده است، پاسگاهی که خاک آن در دو عملیات پیروزمند محرم و والفجر یک بر قدمهای رزمندگان دلیر اسلام بوسه زد و از آن پس جاودانه شد.
امروز احساس می کنم که شرهانی ام درد می کند
آره درست شنیدید من
آنقدر از جاهای مختلف و یادمان ها جا موندم که آخر سرشرهانی نصیبم شد.
آخه خدا چرا شرهانی؟ بنده که شرهانی رو نمیشناسم، شاید بهم صفا نده
خدایا من عاشق طلاییه ام، شلمچه رو خیلی دوست دارم، اروند صفای خاصی داره خب چرا این حقیر رو این همه از همه جا مونده کردی برای شرهانی؟
خب قرار شد که ٢٢ اسفند برم شرهانی اما ١٦ اسفند یکدفعه ساعت ٩ شب تلفن زنگ خورد و باید با اتوبوس دانشگاه به راهیان می رفتم. چون برای یکی از بچه های مسئول مشکلی پیش اومده بود.
خلاصه خانواده اصرار که یکیشو بیشتر نرو. همین که ٥ روزه هست رو برو اون که ١٢ روزه نرو.
گفتم نه ١٢ روزه میرم، که سید گفت باید با اتوبوس بری
گفتم ببین اینقدر برای شرهانی قیافه گرفتی که گفت نیا
خدایا غلط کردم